۱۳۹۸ آذر ۹, شنبه

30 Nov 2019



این صنمی که میپرد با دل بسته میرود
زین همه بستگی ز ره مانده و برده میرود
  
دوش بدیدم از نهان مرکب ماست این زمان
آنکه ندیده ما ز جان، جان که نکنده می‌رود
  
موبدی و ثنای حق حامدی و رضای حق
در طلب فنا به حق لایق هر که میرود
  
هر که به هر بهانه ای ماند ز ره به خانه ای
ول ز سر نشانه ای راه نرفته میرود
  ول ز سر نشانه با پای شکسته می رود
  
شاکری و نمای ما شد کلمه ز نای ما 
از طرف خدای ما شعر چه پخته می‌رود
  
دولت حق وصال ما مرضیه شد مثال ما
وصل تو و کمال ما باور بسته میرود

من چه شدم خمار او گرچه در این جوار او
خستگی و شتای او از من خسته میرود
 
ای صنم شکر زبان زین چه شکست استخوان
باور ما ز این جهان،  قافله ای که میرود
 


۱۳۹۸ آذر ۴, دوشنبه

25 Nov 2019


از مرحمت این باور از داور مان آمد 
این سوخته چون جان شد آن سوخته جان آمد 
  
از خانه چو ول گشتم دردی به نهان گشتم
کو بود ز دل پر زد کی شد به فغان آمد 
 
در دایره گردون نادیده قضاوت شد
در دامن او بیجان تا مرز جهان آمد 
  
دردی که نشد مرهم باز از نفسی درهم
آن سوخته خاکستر شد زان به نشان آمد 
 
از خمر خبر برخاست چون دل به شرر برخاست
خمار خمار آن شد از عشق به جان آمد 

۱۳۹۸ آذر ۲, شنبه

۱۳۹۸ آبان ۲۸, سه‌شنبه

19 Nov 2019




ما زجان غایت غزل خوانیم
مطربیم و ز عشق می خوانیم
کس نبینم که حرف ما داند
شهر عشقیم و اهل، نادانیم

19 Nov 2019



ما سبوی شکسته ناخواهیم
کوله باری که بسته میخواهیم
سر نداریم و دل به دل خوش باد
عندلیبی که جسته میخواهیم

۱۳۹۸ آبان ۲۷, دوشنبه

18 Nov 2019



چون مرغزار با نفست همنوا شده
دانی که چیست کو بدلت رهنما شده؟
  
عطر گل و نشان سمن، ساز بلبلان
ول بر حمار طعم علف آشنا شده
   
ای بس حمار ناطلبد رمز کوی دوست
باری ز عرش، خدمت او سهم ما شده
  
دنبال محرم سخنیم و نیافتیم
هر بار راه ما ز شترها جدا شده
        
دانای انوریم و ندانیم خاک چیست
دانای آنوریم ولی نابلد به خاک 
این زندگی به کام چو خاری به پا شده
   
از راز مور مست تا افق هستی و صبا
ما خواستیم و آن ز رضای خدا شده 
  
از دوست خواستیم و بدل بد نداده ایم
چون بلبلی ز یار خوش آوا جدا شده
     
ای شاهد خمار ز نایی به دل بگو
کاین زندگی چرا به بشر قهقرا شده
  


18 Nov 2019




درود بر پر کاهی که می‌ پرد چه رها
سبک ز حافظه و مملو از هوس به رجا
خوشم به خواب و خیال پر و نسیم خدا
‌به خود جفا بکنم گر نرم چو پر به هوا
   
   

18 Nov 2019




درود بر پر کاهی که می‌ پرد چه رها
سبک ز حافظه و مملو از هوس به رجا
خوشم به خواب و خیال پر و نسیم خدا
‌به خود جفا بکنم گر نرم چو پر به هوا
   
   

۱۳۹۸ آبان ۲۶, یکشنبه

17 Nov 2019




این چه دانستنی است انفاقی
بهر بیخود شدن ز آفاقی
هرچه بود این زبان نشاید بود
بهر توضیح سیر اشراقی

17 Nov 2019




مهار بازی گردون برفت از دستم
چه گویمت که بسی خالی و ز خود خسته ام
به ناز عمر که دادم بهای این محبوب
بگویمت که من آن ساقیم ولی مستم
  



۱۳۹۸ آبان ۲۵, شنبه

16 Nov 2019




کیست آنی که ندیده ره پر غم دارد 
بدل پر ز هیاهو صله مرهم دارد
غمگساری ره پر راز یقین دل ماست
مرحبا آنکه ز جان سجده به هر دم دارد

۱۳۹۸ آبان ۲۴, جمعه

15 Nov 2019




کیست آنی که ندیده ره پر غم دارد 
بدل پر ز هیاهو صله مرهم دارد
غمگساری ره پر راز یقین دل ماست
مرحبا آنکه ز جان سجده به هر دم دارد

۱۳۹۸ آبان ۲۱, سه‌شنبه

12 Nov 2019



ز عقل رسته ام و خاک بر سرم ریزم
که ای خدا چه زمان می به ساغرم ریزم
هرآنچه خوانده ام و از ملک بیلموزم
به دم دهم به فدایت که گندمی ریزم

 

12 Nov 2019



هر آنچه مرثیه خواندم همه از آن خداست
هر آنچه عشق ز جنبنده از نهان خداست
چو او ز دل طلبیدی همه ز او بینی
جهان به همت این دیده چون جنان خداست

   
   
هر آنچه کو شنوی آن همان زبان خداست 

12 Nov 2019



ز ما نگیر تو عیبی که عشق ناطلبی
ندانی و ره خود را ز حال ما طلبی
چو خود به آینه هایی ز دلبران دیدی 
بخوانی هردم از این ره خودت رها طلبی

۱۳۹۸ آبان ۲۰, دوشنبه

11 Nov 2019


این ره  اگر که جسته ای از سوی کردگار 
آن رو بدون ریب دگر ره نشد قرار

اینها چه وعده ای است چه شد آن نکو نگار
آن وعده رفاقت و آن روز افتخار
  
از دل چو بینی اینچنین تو تحفه سماع
سر را نده مهار و بدل دار اختیار
   
هرچند روی تو ز هر آن گل نکو تر است
ما را رها بگن به خود ای یار کهنه کار
 
دردم ز سر شد و دلی از آذرخش سوخت
آتش بجان ماست که خواهیم چنین ز یار
  
دیدار لیلی و طرب خوش به ساز او
هر لحظه اش سفر شد و هر فصل چون بهار
 
چون جنس جنس میطلبد ما ز خود بران
در دم که ترک می‌شود این وادی حمار
 
ماییم خاک و آب و دل و ساقی صفا
ماییم آن درخت و تو دهقان و آبیار
 
چون این نگار از سر حکمت ز خانه رفت
از اوج رحمتت شده هر سنگ آن نگار
  
چون گوهر از بدل بشناسم به رای تو
آن جام را به ما بده و گوهری بیار

هرکس که رفت از بر تو روز سخت و زار
عشقی بده دگر به خداوند واگذار
  
دنبال سنبلی چو به ره باز آمدی 
خاموش، خو نکن تو به این خانه و دیار
  
نقشی ز عشق بر در میخانه میکشیم
آن کلک خسروی  و دم عیسوی بیار
 
با ما جفا کنی تو به خود بس جفا کنی
نارفت راه کج‌ به در خانه و دیار
 
هر آنچه بدروی نه جز آنست که کاشتی 
در عمق دل برم چمن و نرگسی بکار 
  
خمار چون خمار وجودش به دم بشد
جان را بداده گشت ز نابود ماندگار

۱۳۹۸ آبان ۱۹, یکشنبه

10 Nov 2019



به گوش خیره نخوان چونکه این جناب کر است 
بسی به خود رود آنکس که از تو بیخبر است
هرانکه عشق نخواهد ز این سرا به در است

هر آنکه نوکر عقل است ز عشق ناشنود
هرانکه نوکر عقل است ز درد ما نشنید

هرانکه مست ز این در رود ز ما خبر است

۱۳۹۸ آبان ۱۵, چهارشنبه

6 Nov 2019



ما هلاهل خورده و خالی ز چشم  سر شدیم
باز باران خورده و عقلی بداده، تر شدیم
چون که دل عریان بشد لیلی ز هر نرگس شکفت
با دل عریان چه ها دیدیم و بی منبر شدیم

6 Nov 2019



تحفه حق را به جان آویز این شد کار تو
آن دگر کو ناشناسد، ناشد آنکس یار تو
عشق بالی شد برای کندن و وارستگی
هرکه آن پوشید باشد حافظ دربار تو

۱۳۹۸ آبان ۱۱, شنبه

2 Nov 2019



ز چشم شوخ و دل تنگ و خال لب بحذر
ز چشم شوخ  سیه گیس  خوش نظر‌ بحذر

ردا بکنده و عریان ز این سرا بگذر
هرآنچه برد به مستی تو را ز این محضر

گران بدار و بنامش بشو بری ز هذر
بنوش زهر هلاهل اگر به قصد و نظر
بنوش زهر هلاهل بشو بری ز هذر


3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...