چون مرغزار با نفست همنوا شده
دانی که چیست کو بدلت رهنما شده؟
عطر گل و نشان سمن، ساز بلبلان
ول بر حمار طعم علف آشنا شده
ای بس حمار ناطلبد رمز کوی دوست
باری ز عرش، خدمت او سهم ما شده
دنبال محرم سخنیم و نیافتیم
هر بار راه ما ز شترها جدا شده
دانای انوریم و ندانیم خاک چیست
دانای آنوریم ولی نابلد به خاک
این زندگی به کام چو خاری به پا شده
از راز مور مست تا افق هستی و صبا
ما خواستیم و آن ز رضای خدا شده
از دوست خواستیم و بدل بد نداده ایم
چون بلبلی ز یار خوش آوا جدا شده
ای شاهد خمار ز نایی به دل بگو
کاین زندگی چرا به بشر قهقرا شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر