۱۳۹۸ آذر ۴, دوشنبه

25 Nov 2019


از مرحمت این باور از داور مان آمد 
این سوخته چون جان شد آن سوخته جان آمد 
  
از خانه چو ول گشتم دردی به نهان گشتم
کو بود ز دل پر زد کی شد به فغان آمد 
 
در دایره گردون نادیده قضاوت شد
در دامن او بیجان تا مرز جهان آمد 
  
دردی که نشد مرهم باز از نفسی درهم
آن سوخته خاکستر شد زان به نشان آمد 
 
از خمر خبر برخاست چون دل به شرر برخاست
خمار خمار آن شد از عشق به جان آمد 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...