این صنمی که میپرد با دل بسته میرود
زین همه بستگی ز ره مانده و برده میرود
دوش بدیدم از نهان مرکب ماست این زمان
آنکه ندیده ما ز جان، جان که نکنده میرود
موبدی و ثنای حق حامدی و رضای حق
در طلب فنا به حق لایق هر که میرود
هر که به هر بهانه ای ماند ز ره به خانه ای
ول ز سر نشانه ای راه نرفته میرود
ول ز سر نشانه با پای شکسته می رود
شاکری و نمای ما شد کلمه ز نای ما
از طرف خدای ما شعر چه پخته میرود
دولت حق وصال ما مرضیه شد مثال ما
وصل تو و کمال ما باور بسته میرود
من چه شدم خمار او گرچه در این جوار او
خستگی و شتای او از من خسته میرود
ای صنم شکر زبان زین چه شکست استخوان
باور ما ز این جهان، قافله ای که میرود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر