ز عقل رسته ام و خاک بر سرم ریزم
که ای خدا چه زمان می به ساغرم ریزم
هرآنچه خوانده ام و از ملک بیلموزم
به دم دهم به فدایت که گندمی ریزم
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر