۱۳۹۸ آبان ۲۰, دوشنبه

11 Nov 2019


این ره  اگر که جسته ای از سوی کردگار 
آن رو بدون ریب دگر ره نشد قرار

اینها چه وعده ای است چه شد آن نکو نگار
آن وعده رفاقت و آن روز افتخار
  
از دل چو بینی اینچنین تو تحفه سماع
سر را نده مهار و بدل دار اختیار
   
هرچند روی تو ز هر آن گل نکو تر است
ما را رها بگن به خود ای یار کهنه کار
 
دردم ز سر شد و دلی از آذرخش سوخت
آتش بجان ماست که خواهیم چنین ز یار
  
دیدار لیلی و طرب خوش به ساز او
هر لحظه اش سفر شد و هر فصل چون بهار
 
چون جنس جنس میطلبد ما ز خود بران
در دم که ترک می‌شود این وادی حمار
 
ماییم خاک و آب و دل و ساقی صفا
ماییم آن درخت و تو دهقان و آبیار
 
چون این نگار از سر حکمت ز خانه رفت
از اوج رحمتت شده هر سنگ آن نگار
  
چون گوهر از بدل بشناسم به رای تو
آن جام را به ما بده و گوهری بیار

هرکس که رفت از بر تو روز سخت و زار
عشقی بده دگر به خداوند واگذار
  
دنبال سنبلی چو به ره باز آمدی 
خاموش، خو نکن تو به این خانه و دیار
  
نقشی ز عشق بر در میخانه میکشیم
آن کلک خسروی  و دم عیسوی بیار
 
با ما جفا کنی تو به خود بس جفا کنی
نارفت راه کج‌ به در خانه و دیار
 
هر آنچه بدروی نه جز آنست که کاشتی 
در عمق دل برم چمن و نرگسی بکار 
  
خمار چون خمار وجودش به دم بشد
جان را بداده گشت ز نابود ماندگار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...