به گوش خیره نخوان چونکه این جناب کر است
بسی به خود رود آنکس که از تو بیخبر است
هرانکه عشق نخواهد ز این سرا به در است
هر آنکه نوکر عقل است ز عشق ناشنود
هرانکه نوکر عقل است ز درد ما نشنید
هرانکه مست ز این در رود ز ما خبر است
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر