۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

22 Dec 2018



اینچنین شعری که از من باردی
چون جواهر دان که از من آمدی 
چون چنین جوهر مرا بخشیده او
در درونت گرد و خورشیدت بجو
تو بگرد اندر درونت آن بجو

22 Dec 2018



اینچنین شعری که از من باردی
چون جواهر دان که از من آمدی 
چون چنین جوهر مرا بخشیده او
در درونت گرد و خورشیدت بجو
تو بگرد اندر درونت آن بجو

۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه

20 Dec 2018



هر قافیه جان دارد و هر قافله سالار
این دل چه گران سوزد و غافل ز سر دار
سوزم چو چراغی که برم نور ابد داد
بر دور تو گردم که تویی مرکز پرگار
 

 
جنت به من گمشده آن ملک ابد شد
وحدت به سرایم چو شرابی ز احد شد
سر سوخت و دل نعره زد از درد جدایی
افسوس که جانم به برت سنگ لحد شد


20 Dec 2018



از سماعم بر فروزد آنکه در عیش است و خواب
راه بیداری بجوید هر که سر مست شراب
آنکه ناخواهد که فهمد نارهی جسته نه بیش
بس خرد لازم برای جستن آب از سراب

۱۳۹۷ آذر ۲۴, شنبه

15 Dec 2018


چه جمالی، چه وصالی، بشنو از من خاکی
بجز از شمع که داند ره دلداده و نایی
 
 به درت بس چه بخفتم، سرم از باد بشستم
به عدم راه نجستم، بجز از مست و خرابی
 
رمق از شانه تکاندم، به مثل جامه دراندم
به رهت، من بکشاندم، چو شیاطین به تباهی
 
دل بدادم به رفیقی، که سرش در ره او داد
به دگر هر که بدادم، سبب رنج و سیاهی
 
رخ من از شب گیست، شده آیینه کیشت
دل من درد و ز ریشش، بدهم نای جدایی
 
شب من در ره تو آن شب بیدار خدا شد
جور گشته است بمن، مانده ام و درد دو راهی
 
چشم من مانده بدر تا ته نفرین وصالت
مانده ام در طلبت، نیست بمن ذره جاهی
 
به ندایت شده عریان، قلمم جاری فرقان
بدهم هر چه بجز توست، ندارم پر کاهی
 
نفسم بسته به نایت، شده دلتنگ بغایت
بجز از نی که بداند، ز نفس، باور و نایی
 
قسمت دوم 
 
به میان ره پردیس، شده ام در چه ابلیس
سر من خیره و دل در طلب شاهد مانی
 
سخن از سکه بیفتد چو تب سکه نیفتد
منم آن در بدر و نیک تو ام شاهد و بانی
 
به چنین بازی گردون، شده ام مرده بی خون
ره بی منزلتم خوش به دمی در تن فانی
 
مه و خورشید و خدایان، شده بس باور یاران
بجز از سوخته دل سر ندهد راز نهانی
 
شه بی منزلتم، بین، شده ام ساقی مسکین
سفر سنگ بباید، چو ندایت به رهایی
 
ره بهزادی تو روشن و پر شاهد اعلی
تو بشو شمس و بتابان ز رخت نور نهانی

15 Dec 2018



ما عشق بدیدیم و چه بس جامه دریدیم
رویت چه بدیدیم و زبان را بگزیدیم
از عشق تو سرگشته و حق راطلبیدیم
از اسم تو هر سحر به بطلان بکشیدیم

15 Dec 2018



سخن از عشق بگو رهرو محراب گریز
سرت به راه خدا ده ز جای خود برخیز
بنام او بدویده سر بلند احد
هرانکه نیست درونش به های و هوی و ستیز

۱۳۹۷ آذر ۲۰, سه‌شنبه

11 Dec 2018



ما عشق بدیدیم و چه بس جامه دریدیم
رویت چه بدیدیم و زبان را بگزیدیم
از عشق تو سرگشته و حق راطلبیدیم
از اسم تو هر سحر به بطلان بکشیدیم

۱۳۹۷ آذر ۱۵, پنجشنبه

6 Dec 2018



هیهات به آنوقت که بیدار نمانی
هیهات زمانی که بدل خفته بمانی
روحت ز نوایی به وطن بر نجهانی
سر در طلب خویش نمایی به خرامت
در جهل بغلطی و به پندار بمانی

۱۳۹۷ آذر ۱۳, سه‌شنبه

4 Dec 2018


بر کدامین قله من یابم تو را ای بی نشان
 نیست سقفی بر سرم، گشته سهابت آشیان
خسته و ناسور گشتم من به امید وصال
بر در این بندگان نایم بجز بار و وبال
گر که حق فرموده ای، همراه ره بر من نما
بس ملولم من ز دجالان، شدم از خود جدا
خواب من پر گشته از کابوس اعداء قلوب
این زمین پر شد ز اشرار از شمال و از جنوب
درد تو از بهر نیکان مایه شکر و سپاس
من چه باشم کان صدا خواند مرا، آن بوی یاس
  
شاهراهی جستم اما ره به ترکستان شدم
باغبانی گشتم اما طعمه طوفان شدم
در سر هر منزلی غافل شدم از روی حق
در دمی سر با خرامت گشت آن رهوار لق
باب فردوست بدیدم مست بوی سنبلان
جوهری در آب دیدم شه به شهر عنصران
بس پناهم گشتی همچون تاج سر بر عارفان
تار و پودم گشتی و گشتم مراد عاشقان 
خار در انی بگشتم در عیون دشمنان
چشم ایشان کور از مهر و صفای مخلصان
خم بگشتم از بر رویی که آن بینا نبود
سر بگشتم نوکرانی کان سر از دنیا ببود
شهر رندان منتظر دروازه بان حق شده
مطربی بیساز سر بر مطربان حق شده
سارق روشنگری کو راه حق بنموده است
 خود ز راه حق جدا و متصل نابوده است
درد بی درمان ز من درمان هر دردم تویی
آه دارم در دل، آن خاتم به هر ماتم تویی
شه شدم با اذن تو بی منت هر ناکسی
مه شدم، روشن بکردم راه بر هر بیکسی




4 Dec 2018



عشق در من آنچنان آمد نشان
کاین عسل از جان من باشد روان
گر سخن از عشق داری سر بده
این زبان بر بند و عاشق شو ز جان
این زبان بر بند و جان داور بده

۱۳۹۷ آذر ۱۲, دوشنبه

3 Dec 2018


ای خدا، سوزم، دلم عاصی شده راهم بده
بندت از پایم رها کن، مرگ فرمانم بده
 
دل چه پر درد و رهم بیتو به تاریکی شده
این نفس ارزانی و این تن به مهرانم بده
  
ناتوان گشتم، نشستم بر سر گوری که آن
ناجیم گشته ز دوریت، به بازارم بده
  
مثله ام کن تا نبینم جز تو معشوقی به دل
من ز یاران هیچ دیدم، سر به دارانم بده
 
در میان ره به وحدت، چون خری در گل شدم
حسرت شبنم بدارم، آب بارانم بده
  
کور باشم گر ببینم جز تو ای مادر بحق
مهر از غیرت نخواهم، شاه کنعانم بده
 
چشم یاران نیست بینا بر چنان نوری که آن
تابد اندر جان من، شمعی به دلدارم بده
 
زندگی ها در بکردم، روح حق دارم بیان
تاج بهر شاهی این شهر کورانم بده

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...