بر کدامین قله من یابم تو را ای بی نشان
نیست سقفی بر سرم، گشته سهابت آشیان
خسته و ناسور گشتم من به امید وصال
بر در این بندگان نایم بجز بار و وبال
گر که حق فرموده ای، همراه ره بر من نما
بس ملولم من ز دجالان، شدم از خود جدا
خواب من پر گشته از کابوس اعداء قلوب
این زمین پر شد ز اشرار از شمال و از جنوب
درد تو از بهر نیکان مایه شکر و سپاس
من چه باشم کان صدا خواند مرا، آن بوی یاس
شاهراهی جستم اما ره به ترکستان شدم
باغبانی گشتم اما طعمه طوفان شدم
در سر هر منزلی غافل شدم از روی حق
در دمی سر با خرامت گشت آن رهوار لق
باب فردوست بدیدم مست بوی سنبلان
جوهری در آب دیدم شه به شهر عنصران
بس پناهم گشتی همچون تاج سر بر عارفان
تار و پودم گشتی و گشتم مراد عاشقان
خار در انی بگشتم در عیون دشمنان
چشم ایشان کور از مهر و صفای مخلصان
خم بگشتم از بر رویی که آن بینا نبود
سر بگشتم نوکرانی کان سر از دنیا ببود
شهر رندان منتظر دروازه بان حق شده
مطربی بیساز سر بر مطربان حق شده
سارق روشنگری کو راه حق بنموده است
خود ز راه حق جدا و متصل نابوده است
درد بی درمان ز من درمان هر دردم تویی
آه دارم در دل، آن خاتم به هر ماتم تویی
شه شدم با اذن تو بی منت هر ناکسی
مه شدم، روشن بکردم راه بر هر بیکسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر