عشق در من آنچنان آمد نشان
کاین عسل از جان من باشد روان
گر سخن از عشق داری سر بده
این زبان بر بند و عاشق شو ز جان
این زبان بر بند و جان داور بده
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر