سخن از عشق بگو رهرو محراب گریز
سرت به راه خدا ده ز جای خود برخیز
بنام او بدویده سر بلند احد
هرانکه نیست درونش به های و هوی و ستیز
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر