۱۳۹۸ بهمن ۳, پنجشنبه

23 Jan 2020



داغی است بدل تا که نبینی، ندانی
عشقی است بدل، زان چو نسوزی، نخوانی

سرد است بدونت،  چه غریبم به چنین دار
از محرم دل خواسته ام بلکه بمانی

از جا که پریدند، پریده است ز جانم
آن لعل ز ما رفت، بجا مانده کمانی
  
در شهر مصیبت زده جان غرق جهان شد
از ماست که برماست اگر این تو بدانی

محتاج شدم عشق، چنان سینه بسوزم
عاشق که شوی، پرده اسرار درانی
  
در لحظه که بر آینه ای رو بنمایی 
آن خانه که با عشق بسازی در آنی
  
یک عمر دگر رفت  به کام چه افسوس
از هر چه رهی محتمل گیر همانی
هر آنچه کنی آنی و در گیر همانی

۱۳۹۸ دی ۲۴, سه‌شنبه

14 Jan 2020


فلق روی تو در شام وصالی آمد
بردم از این قفس و دل به چه حالی آمد
 
پرسم هرلحظه که کی آمد و کی رفت ز ما
بی تو ول هردم از این در چه ملالی آمد 

همچو اسب عربی پیش ز دنیا گشتم
ول بماندم سر پندار که خالی آمد 

بند عشق آخر هر بند بدامان بقاست
آنچه در اوج سیاهی چو هلالی آمد ‌

 گفتم این ره به کجا میرود ای سنگ صبور
گفت آن سو که محالی ز خیالی آمد 
   
این نهال اوج جوانه است که رسته است ز دل
سرو، قامت ز چنین عشق نهالی آمد 
سرو را قد ز چنین عشق به نهالی آمد
سرو را قامت از عشقی به جمالی آمد 
سرو قد از سر عشقی به نهالی آمد 
    
اندر این مانده خمار و به تمنا پرسد
ز چه پودی است که این بته به قالی آمد
7

۱۳۹۸ دی ۱۶, دوشنبه

6 Jan 2020


نگار خوش دل من از شرر نمیداند
چو نور عشق که تاریک تر نمیداند
 
دلم ربود دلش شکوه و شکایت نیست
کمند عشق تمنای سر نمیداند
  
به صبح عشق شدم زنده از پی شب تار
نسیم صبح ز شب تا سحر نمیداند
 
چه شاهدی تو بجستی بزرگ‌تر ز خدا
که این مقام هر آن بی خبر نمیداند
 
بسوز هرچه بجز حق که با قلم بنشست
که دانه علف از نیشکر نمیداند
  
خمار نابدید ره ز عقل و هوش حمار
که مرکب از علفی بیشتر نمیداند
که این رموز خفا آن دگر نمیداند

۱۳۹۸ دی ۱۱, چهارشنبه

1 Jan 2020


خمار لحظه عشقی به صد جهان ندهد
جوار شمس به صد پیر از مغان ندهد
 
به هر سرا تو زمانی به فرصت کشتی
اجل که فرصت صد کشت به باغبان ندهد
 
همان که رحمت عشقش نصیب ما گشتهاشت
جواز چشمک خالی به عاشقان ندهد
 
به هر چه دست گرفتیم، شی و شخص و مکان
به هر چه دست بگیری شفایمان ندهد
 
دلم ز عشق پر و ناله ام ز بی مهری است
که چون ز توست بجز (جز از) تو امانمان ندهد
 
به دور مست و خماری چو مبتلا شده ای
بدانکه جز خمر خوش به خفته جان ندهد
بدانکه جز ز شرابی به مرده جان ندهد
 

1 Jan 2020


سرم ز شانه رها گشته ول بدل صاحب
بزد چه نعره ز مستی بگوش دل غایب
  
که مست این شد و‌ آن راه دل خطا باشد
شده دلم به قمار نگار من غالب
  
شراب محتضری از دل خمار ستان
که آن برد دل خونت ز این شقی کاسب

شعور دیدن حق خود چه قدرتی ز خداست
که هر فرشته پرد بهر تو شود تایب
 
ترحم و طلب عشق شد عطش به منی
که بر اثیر نگهبانم و ز آن حالب
 
نشسته ام بدر میکده ولی چه بسا
که می‌دهد به برم قطره ای ز یک جانب
 
چنان شرر ز من از راه دل برخاست
که ناکنم شرری در سر و بجان غاصب
 
خمار دعوت خدمت به خلق را بشنو
شکایتی نکن از درد و فتنه حاجب

1 Jan 2020


من آن نگار توام و وعده ام به وحدت شد
تو را نگارم و من وعده ام به وحدت شد
ترانه دل من مرهم جراحت شد
  
هر آنچه زخم به چهره است آن نیاز من است
عبادتم به چنین شکل در حکایت شد
 
چنین کشیده و هر بد ز خلق من کردم
بجز خود از که روا شکوه و شکایت شد

نوشته اند چنین رمل بر من قاصر
که طعمه این جسد خسته دست عادت شد
 
ورای فهم سیاه لقاح عادت و بیم
هر آن دگر به سر منزلی هدایت شد
 
خمار پرسه زنان خاک بر سرش ریزد
که ای خدا چه شد این ره چنین نهایت شد

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...