فلق روی تو در شام وصالی آمد
بردم از این قفس و دل به چه حالی آمد
پرسم هرلحظه که کی آمد و کی رفت ز ما
بی تو ول هردم از این در چه ملالی آمد
همچو اسب عربی پیش ز دنیا گشتم
ول بماندم سر پندار که خالی آمد
بند عشق آخر هر بند بدامان بقاست
آنچه در اوج سیاهی چو هلالی آمد
گفتم این ره به کجا میرود ای سنگ صبور
گفت آن سو که محالی ز خیالی آمد
این نهال اوج جوانه است که رسته است ز دل
سرو، قامت ز چنین عشق نهالی آمد
سرو را قد ز چنین عشق به نهالی آمد
سرو را قامت از عشقی به جمالی آمد
سرو قد از سر عشقی به نهالی آمد
اندر این مانده خمار و به تمنا پرسد
ز چه پودی است که این بته به قالی آمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر