من آن نگار توام و وعده ام به وحدت شد
تو را نگارم و من وعده ام به وحدت شد
ترانه دل من مرهم جراحت شد
هر آنچه زخم به چهره است آن نیاز من است
عبادتم به چنین شکل در حکایت شد
چنین کشیده و هر بد ز خلق من کردم
بجز خود از که روا شکوه و شکایت شد
نوشته اند چنین رمل بر من قاصر
که طعمه این جسد خسته دست عادت شد
ورای فهم سیاه لقاح عادت و بیم
هر آن دگر به سر منزلی هدایت شد
خمار پرسه زنان خاک بر سرش ریزد
که ای خدا چه شد این ره چنین نهایت شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر