خمار لحظه عشقی به صد جهان ندهد
جوار شمس به صد پیر از مغان ندهد
به هر سرا تو زمانی به فرصت کشتی
اجل که فرصت صد کشت به باغبان ندهد
همان که رحمت عشقش نصیب ما گشتهاشت
جواز چشمک خالی به عاشقان ندهد
به هر چه دست گرفتیم، شی و شخص و مکان
به هر چه دست بگیری شفایمان ندهد
دلم ز عشق پر و ناله ام ز بی مهری است
که چون ز توست بجز (جز از) تو امانمان ندهد
به دور مست و خماری چو مبتلا شده ای
بدانکه جز خمر خوش به خفته جان ندهد
بدانکه جز ز شرابی به مرده جان ندهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر