۱۳۹۸ خرداد ۲, پنجشنبه

23 May 2019



صد استخاره ارزش یک بیت پاره نیست
صد استخاره قامت (قیمت) یک بیت پاره نیست
صد استخاره قدر یکی بیت پاره نیست

صد قیل و قال  همسر یک استعاره نیست
این موسم تفال و حیرت بدر گذشت
صد قافیه به قول چو کسری ز آیه نیست

23 May 2019


این عاشقان که دلزده تعبیر می‌کنند
افسوس معرفت چه به زنجیر میکنند

رفته است آن برهمن صادق ز بین ما
این چیست زین چه هی زبر و زیر میکنند

شمس و قمر به دست ترازو نهاده اند
با علم و رای جهل چه تکثیر میکنند
با چشم باز خواب چه تکثیر می‌کنند 

در عرصه خرد به بر آن نگار تک
با دشمن حیات چه توفیر میکنند

چون ترس برگرفته تن موسمی به جاه
خود را به وهم هم ثمن شیر میکنند
  
سر در فراز و خوش ز تمنای انجمن 
دل زیر پا و طعمه شمشیر میکنند 
   
خاموش ای خمار و بیا در ره صبا
با دل ببین هر آنچه که تعزیر میکنند


23 May 2019


هیهات، چاره ام بدر کبریا شده
سازم سپرده ام نفسم بیصدا شده

غربت به استخوان دلم کرده بد نفوذ
پیمانه ام نتیجه فقط واسفا شده

آن طره دیده ام به هرآن در زیارتم
بارم نهاده بند ز پایم رها شده

در شکوه های باد صبا بس شناورم
هر چند این چها شده و آن چها شده

در بین آسمان و زمین غوطه میخورم
در این خمار مانده چه محشر بپا شده


۱۳۹۸ خرداد ۱, چهارشنبه

22 May 2019


غلام حلقه بگوشم به آنکه ره دانست
حدیث عشق به یک باده تا به ته دانست
کتاب عشق ز دیباچه تا به ته دانست
 
منم به خدمت مخلوق و نیست درد دگر 
بشر ز خلقت شر این هنر گنه دانست
 
من آن زنم که به کج رفته منتظر به اجل
خوشا هر آنکه رهی دیده و ز چه دانست

چه ادعا بکنم جز خموشی در او
که هر که دیده نشانی ز پادشه دانست

دل از نوای هر آن ساز بی ادب رنجید
به لحظه فرق ره و راه بی تبه دانست

مگو ز حافظ و سعدی که نقل عشق و جفا
به جان نشیند اگر قاصدش ز مه دانست

خمار بیخبری کو سرای رحمان دید
جواب آن بسزا از خدای ره دانست


  
  



۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۷, جمعه

17 May 2019



هرچند که لباده به این بنده گشاد است
بازار دل و باور معنا چه کساد است
جز درد نشد سهم من از گردی گردو
دل بر در تو موبد آن نای مراد است

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

16 May 2019


 
نه بهتر از سخنت حافظا که بتوان گفت
نه خوش تر از سخنت دوست با غریبان گفت
نه همدمی که بیابد زمان خوش به برم
نه همدلی، که دلم شکوه با مغیلان گفت


 

ز عارضم نتوان بیشتر پریشان گفت ۲

نه خوش تر از سخنت خواجه با ندیمان گفت ۲




۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

15 May 2019


این میکده ای کو در آن بر همه باز است
بر اهل تعقل (تعصب) صنمی داعیه ساز است

صد بار بجوشید دل از شدت مستی
افسوس که این بادیه از حد به فراز است

ای داعیه پرداز حرم طره چه دیدی
در گنبد گردون که تمامش ز مجاز است

آنگه که ز دل ره به مهنا برسانی
بینی که چه مه غرق صداقت به نماز است
بینی مه صادق به تماشا و نماز است

آن جلوه که در تو ز رخ داور حق بود 
اکنون به همه عالم و این گنبد ناز است

سر در طلبش ده که بسی مانع حق است
دل یاب که آن ره به فراسوی نیاز است

رازت به هرآنکس که بگفتی به ضرورت
او یاور آن لحظه و بس محرم راز است

هر آنچه شنیدی ز خمار و ز صنوبر
هر آنچه درو کرده ای آن جوهر ساز است

۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

14 May 2019


جان برایت میدم فارغ ز این پندارها
سفره ای چینم برای وصل و این دیدارها 

جامه ای برتن کنم اندرخور نقش وصال
بلبلی گردم بخوانم از دل دلدارها

اطلس رویا بهم ریزم بیک جانی که آن 
میدهم اندر ره  هر موی این عیارها

تشنه ام، بی یار تا کعبه دوم بل این زبان
بردهد ذکر ورودی از در دربارها

منت از من ناز تو هر دم کشم بی خود ز خود
میبرم خواهش به هر دم سوی تو خروارها

حیرت ار درمان بشد بر این شه مسکین نما
سر به ترکستان زند این دل ز این تکرارها

جوشش حق از برم درمان بود بر هر الم
حیرتی غمخوارم  و محوم چنین معمارها

چشم دل بگشا که هر آن ذره کیهانی بود
شرم بر هر که ندیده عشق در مردارها

هرچه خلقی میکند آن از من مسکین بود
ای خمار غافل مشو از بخشش کردارها



آنکه خواهد برکند رویی فراسوی فلق 
نعره از مستی کشد بی علت اسرارها

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...