هیهات، چاره ام بدر کبریا شده
سازم سپرده ام نفسم بیصدا شده
غربت به استخوان دلم کرده بد نفوذ
پیمانه ام نتیجه فقط واسفا شده
آن طره دیده ام به هرآن در زیارتم
بارم نهاده بند ز پایم رها شده
در شکوه های باد صبا بس شناورم
هر چند این چها شده و آن چها شده
در بین آسمان و زمین غوطه میخورم
در این خمار مانده چه محشر بپا شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر