این میکده ای کو در آن بر همه باز است
بر اهل تعقل (تعصب) صنمی داعیه ساز است
صد بار بجوشید دل از شدت مستی
افسوس که این بادیه از حد به فراز است
ای داعیه پرداز حرم طره چه دیدی
در گنبد گردون که تمامش ز مجاز است
آنگه که ز دل ره به مهنا برسانی
بینی که چه مه غرق صداقت به نماز است
بینی مه صادق به تماشا و نماز است
آن جلوه که در تو ز رخ داور حق بود
اکنون به همه عالم و این گنبد ناز است
سر در طلبش ده که بسی مانع حق است
دل یاب که آن ره به فراسوی نیاز است
رازت به هرآنکس که بگفتی به ضرورت
او یاور آن لحظه و بس محرم راز است
هر آنچه شنیدی ز خمار و ز صنوبر
هر آنچه درو کرده ای آن جوهر ساز است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر