۱۳۹۷ آذر ۶, سه‌شنبه

27 Nov 2018



شمس گر در پیت شفاعت داد
دل مبند آن که از اطاعت داد
چون که سر از سلم به ره ننمود
داورت یاد کن که انت باد
 

 
من چه تنها ‌وغصه ام خوابست
چشم بر در شده چه بیتابست
وقت رزم است و کیش بینظری
یار مانده است و راه رخشانست
 

 
تو که فرزند خود بهین دانی
از شفاعت به مست نادانی
از دل خسته هیچ میدانی؟
گر منیت ز خود برون بکنی
هر چه  موجود حق ولد دانی
هر چه آن هست آن ولد دانی
 

 
تقدیم به‌ منصور حلاج

کیسه ات گر چه از درم خالیست
غم مخور موسم سبکبالیست
چون که خویشان ز دولتت ببرند
خوش که جایت به دولتی عالیست
 

۱۳۹۷ آذر ۵, دوشنبه

26 Nov 2018


به خیمه ای که بشر شام نرد عشق بباخت
به آن نمایش بیجان که عشق درمان شد
من آن خراب شدم سر به خانقاه توام
سپرده ام بنویسند اینچنین خبری
که آن به دلشده معنی کند، زبان توام
ز جان به جام جهان ما پریده اوییم
به تا که روح تو دنبال و در امان توام
چنین عسل که بقل جوشد از بر ملکوت
من آن توام به تو سوگند در فغان توام 

هر آن ندامت از ره بشد به من چه چهی
که آن پرم به تمنا که آن رهای (من مکان) توام
چو ناحق از تن مسکین طلب بکرد جفا
جز از تو نا ندهم چونکه من ندای توام
جز از تو دم که بپنداشتم چه ویران شد
دمی شمر به غنیمت که من زمان توام
چه شک کنی که ببینم جز از سپید رخت
به تا که اشک شده غرق دیدگان توام

تو آن تبلور حقی به نظم عشق، دلا
به ناز و بوی تو مستم که باغبان نوام
به ناز توست که من هر دم انتظار توام
به آتشی که حدید آب کرده، سوز مرا
به ارض خوابم و آگه از آن جهان توام
کسی که کفت که صوفی کجاست ناداند
چو قاصدی ز ازل سر به قاصدان توام
چه خوش بگفت که طوطی قیاس نادارد
به سر چو در بشوم سر به قاضیان توام
تمام هستی و ناهست چو بافت نوع بشر
به یک نفس چه بگویم که آن بیان توام
ز بند غیر رها گشته ام به خواه احد
من آن سماع به گانگم ز نینوای توام
ز ترس قحطی تو حال بیکسی دارم
ز تو ست مکنت باقی، نوا ز جان (خزانه دار) توام
فدابکن خود و افسر به خواه و نام خدا
به هیچ دل نبند که من به عشق یار توام
دلی به هیچ نده چون به عشق یار توام 

چه نالم از ضرر ملک گر که سر بیند
چه بینمت به سرایم که بیمکان توام

بنام حق چو بناحق ببینم آن حق است
حق از نیام برارم که ذوالفقار توام

26 Nov 2018



این جماعت که بسی صورت سیمین دارند
کژدمانند که سودای فلسطین دارند
کژدمانند که چس ناله مسکین دارند
شال اخضر به کمر روح خدایی به وجود
به هدف نیش به هر آیت دیرین (مهرین) و آیین) دارند

۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه

25 Nov 2018


پر از نگاه تو شد دهر و گرد آن چه بگشت
من آن غلام تو و مست آن نگاه توام
  
چو سر ز من طلبی کرده ای به هوش بباش
که سر دهم به دم و جان و جانفشان توام
  
پر از درود خدا شد به وقت لبخندی
که پرکند تن من، سر به عاشقان توام
  
نگاه باور تو ساغر دلم بشکست
به دو ربود نفس، دم ز آن لبان توام
  
تو کوشش فلک و عشق بر هدر بدهی
چو نابخواه که فهمی که مهربان توام
چو علم بیدل امی کفایتی ندهد
قیام واژه ام و رقص واژگان توام
به هر که مرکبی نمود داور اعظم
به ذات شعر سوارم که آن از آن توام
چو پرپرم شده یاران و دور من رفتند
ز دوریت چه خزانی شده بهار توام
چو دولتان به جفا ره به ناصواب شوند
ملا کنم خبری را که از نهان توام
ز عشق شمس بپوشید تن به بهزادی
من آن جنازه ام و زنده از علای توام


۱۳۹۷ آذر ۳, شنبه

24 Nov 2018 روز دوم


به چشم من تو مکن شک که این از آن خداست
به عشق و همت تو سر به ساقیان توام
 
به آن حدیث قسم کز دلم چو گانگ بخاست
چو گانگ حق شده و صوت از جنان توام
 
چو گرگ هییت بره به دیده ام بنمود
ز شر چه شور بجانم شده ز جان توام
 
چو نیست صوت به بازار اهل دل چه غما
من آن ترانه شوم حال سربدار توام
 
چو پوسد این تن من، “نیست” خوش به من ملکا
که وحدتم به تو شد، وصل جاودان توام
 
به اینچنین شکری چون که اعتراض آری 
سرت به تخت شده گرچه خاک پای توام
 
درود بر قلمی کو که جز تو ننشیند
من آن نگار به تاریخ در جهان توام
 
بورز عشق با من اینچنین که میورزی
ز خلق خالی امیدم و گدای توام
 
چو مثله تن شود اندر رهت به نامردی
ز خصم زخم نیابی که پشتبان توام


24 Nov 2018



هر که را روز ازل نقش و مرامی دادند
روح در غربت و مقصد به فنایی دادند
هر که افروخت چراغی به دل تیره و تار
به شرابی خبر از مقصد غایی دادند

۱۳۹۷ آذر ۲, جمعه

23 Nov 2018 روز اول


من آن شهم که ز نطفه گدای نای توام
من آن کرم که فدای نوای پای توام 

در آن سرا که به توحید، سر عشق دهی
من آن غبار شدم زنده با ردای توام
 
در این میانه که عارف ز خلعت عریان شد
من آن پرنده شدم ره به آسمان توام
 
در آن رهی که به گل رهروان حق ماندند
من آن چراغ رهم، زنده از نشان توام
 
چو عشق آمد و پرداد من بسوی علا
به راه زایر خسته، نفس ز جان توام
 
بیا و من ببر از این سراب پر ز شرر
به نام پاک تو، قربان به آشیان توام
 
به نام سرکه حق کو سرم فرو برده
دلم رها شده، مهمان شام و خوان توام
 
در این نبرد بناحق حق و نابحقان
در این میان چو تیر جسته از کمان توام
چو تیر جسته رهایم که از کمان توام
 
به هر که وصل بدادی پناه عشق دهی
به عدل، داد بدارم که در امان توام
 
به نام آنکه ز نامت حدیث عشق بخواند
بنام عشق تو سردار و ارسلان توام
  
در این کسادی عشق آوری برم مهری
کز آن به وجدم و هر دم به دام آن توام
  
ز نای نایی حق بر گرفته ام جانی
که آن دهم به فدایت که پاسبان توام
 
ز درد بیدلی آن راه باز شد بر من 
من آن مغم که چو نوکر به آستان توام
 
ز عشق شمس بجویم چنین به بهزادی 
 به نای عشق نوازم که آن شبان توام

۱۳۹۷ آبان ۲۴, پنجشنبه

15 Nov 2018



رو سیاهم در چنین راهی که دل بیراه شد
خورده می ول بی نفس دل‌ها فدای جاه شد
در پناه نور حق جام جهان را دیده ول
سینه ام چاک و دلم قربان به هر گمراه شد

15 Nov 2018




شب هجران شده و داد جدایی دارم
دل من دربدر و شوق رهایی دارم
سر ز شوقت بدهم در ره خوبان جهان
که نوایی به همه خلق الهی دارم

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...