من آن شهم که ز نطفه گدای نای توام
من آن کرم که فدای نوای پای توام
در آن سرا که به توحید، سر عشق دهی
من آن غبار شدم زنده با ردای توام
در این میانه که عارف ز خلعت عریان شد
من آن پرنده شدم ره به آسمان توام
در آن رهی که به گل رهروان حق ماندند
من آن چراغ رهم، زنده از نشان توام
چو عشق آمد و پرداد من بسوی علا
به راه زایر خسته، نفس ز جان توام
بیا و من ببر از این سراب پر ز شرر
به نام پاک تو، قربان به آشیان توام
به نام سرکه حق کو سرم فرو برده
دلم رها شده، مهمان شام و خوان توام
در این نبرد بناحق حق و نابحقان
در این میان چو تیر جسته از کمان توام
چو تیر جسته رهایم که از کمان توام
به هر که وصل بدادی پناه عشق دهی
به عدل، داد بدارم که در امان توام
به نام آنکه ز نامت حدیث عشق بخواند
بنام عشق تو سردار و ارسلان توام
در این کسادی عشق آوری برم مهری
کز آن به وجدم و هر دم به دام آن توام
ز نای نایی حق بر گرفته ام جانی
که آن دهم به فدایت که پاسبان توام
ز درد بیدلی آن راه باز شد بر من
من آن مغم که چو نوکر به آستان توام
ز عشق شمس بجویم چنین به بهزادی
به نای عشق نوازم که آن شبان توام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر