پر از نگاه تو شد دهر و گرد آن چه بگشت
من آن غلام تو و مست آن نگاه توام
چو سر ز من طلبی کرده ای به هوش بباش
که سر دهم به دم و جان و جانفشان توام
پر از درود خدا شد به وقت لبخندی
که پرکند تن من، سر به عاشقان توام
نگاه باور تو ساغر دلم بشکست
به دو ربود نفس، دم ز آن لبان توام
تو کوشش فلک و عشق بر هدر بدهی
چو نابخواه که فهمی که مهربان توام
چو علم بیدل امی کفایتی ندهد
قیام واژه ام و رقص واژگان توام
به هر که مرکبی نمود داور اعظم
به ذات شعر سوارم که آن از آن توام
چو پرپرم شده یاران و دور من رفتند
ز دوریت چه خزانی شده بهار توام
چو دولتان به جفا ره به ناصواب شوند
ملا کنم خبری را که از نهان توام
ز عشق شمس بپوشید تن به بهزادی
من آن جنازه ام و زنده از علای توام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر