به چشم من تو مکن شک که این از آن خداست
به عشق و همت تو سر به ساقیان توام
به آن حدیث قسم کز دلم چو گانگ بخاست
چو گانگ حق شده و صوت از جنان توام
چو گرگ هییت بره به دیده ام بنمود
ز شر چه شور بجانم شده ز جان توام
چو نیست صوت به بازار اهل دل چه غما
من آن ترانه شوم حال سربدار توام
چو پوسد این تن من، “نیست” خوش به من ملکا
که وحدتم به تو شد، وصل جاودان توام
به اینچنین شکری چون که اعتراض آری
سرت به تخت شده گرچه خاک پای توام
درود بر قلمی کو که جز تو ننشیند
من آن نگار به تاریخ در جهان توام
بورز عشق با من اینچنین که میورزی
ز خلق خالی امیدم و گدای توام
چو مثله تن شود اندر رهت به نامردی
ز خصم زخم نیابی که پشتبان توام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر