۱۳۹۷ آذر ۶, سه‌شنبه

27 Nov 2018



شمس گر در پیت شفاعت داد
دل مبند آن که از اطاعت داد
چون که سر از سلم به ره ننمود
داورت یاد کن که انت باد
 

 
من چه تنها ‌وغصه ام خوابست
چشم بر در شده چه بیتابست
وقت رزم است و کیش بینظری
یار مانده است و راه رخشانست
 

 
تو که فرزند خود بهین دانی
از شفاعت به مست نادانی
از دل خسته هیچ میدانی؟
گر منیت ز خود برون بکنی
هر چه  موجود حق ولد دانی
هر چه آن هست آن ولد دانی
 

 
تقدیم به‌ منصور حلاج

کیسه ات گر چه از درم خالیست
غم مخور موسم سبکبالیست
چون که خویشان ز دولتت ببرند
خوش که جایت به دولتی عالیست
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...