۱۳۹۸ اردیبهشت ۸, یکشنبه

28 April 2019


ز جان بدیده ام این مردم نقاب زده
خزان معرفت و پیکر گلاب زده

طمع چو حکم خدایی به شمع مجلس راند
جهان بسوخت ز آن خلق خود به خواب زده

جماعتی که بزور رساله شد عارف
نبینمش بجز از عاشق حساب زده 
نتیجه نیست بجز عارف کتاب زده

شعور قافیه ها ورد گوش ناشنوا 
امان ز آن شرر جهل رنگ و آب زده

به جهد و بازو و زر ترسمت رهی نبری
به جهد و بازو و زر راه ترسمت نبری
به جهد و بازو و سر خانه ترسمت نرسی
به گل نشست هر آن مرکب شتابزده
 
شکایت گل و بلبل ز گوش خلق نهان
جز انکسی که دمی بر شراب ناب زده

در این میانه که تنها دلی پیام آرد 
درود بر دل پاکی که خود به آب زده
درود بر صنمی کو دلش به آب زده
  
خمار گم شده در نا شمار راه علا
ملول گشته ز این باور سراب زده
ملول گشته ز این ساز ناصواب زده

ندیده بی نفسش جز ره سراب زده
ملال نیست بجز ناره سراب زده


۱۳۹۸ اردیبهشت ۷, شنبه

27 April 2019


مراد خوشدل من کو به سر هوا دارد
به راه عشق نرفته ره غزا دارد

شراب رحمتی از جان ما گرفت و برفت
به قطره ای شده پر، قبله جدا دارد

سخن ز عشق بگفته چو بلبلی ز رضا
چه سود، سجده بر آن رهبر گدا دارد

هرانچه قافیه ها دادمش ز احسانی
به سر شنید و بدل درد بی دوا دارد

دلم شکست چو در اوج خصم و بی مهری
چه گویمش که نشانی ز توتیا دارد

هر آنچه سعی بکردم به ناز باد صباست
چه کرده ام که به من اینچنین روا دارد

سروش حق و نگهدار عالم ملکوت
شفاعتی به دل پر جفای ما دارد

هزار بار بگفتم که جانم ارزانیست
فغان که جلوه ز نام نگار ما دارد

خمار چون که بدیده است نابعهدی دهر
بگوشه زیست و منت بسر خدا دارد


۱۳۹۸ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

25 April 2019


چونکه همت با جفا از دلربایی رفت رفت
چونکه نوری از پناه کهربایی رفت رفت

شاه رندان کو نشان توفیق عشقی داد هست
چون خرد اندر سرابی با خطایی رفت رفت

دیو چون راهی به جنت از نگاهی یافت یافت
رستمی چون بی خرد در قهقرایی رفت رفت

دلبری کو ره بسوی عالمی شایسته برد
چونکه بی مهر از سر بی اعتنایی رفت رفت

آنکه بی اندیشه در راه دل معشوق رفت 
چونکه تردیدی بدل داد و ز مایی رفت رفت

آنکه مست خویش در بند و لوای عقل ماند
چونکه بی پروا پی نادیده جایی رفت رفت

گوشه چشم از سر بی قبله گاهی، قبله شد
آنکه چون قایبل با قصد جدایی رفت رفت 

شهر عشقی چونکه ملعب بر نفهمان گشت سوخت
فهم حقی چونکه در باد فنایی رفت رفت
 
روح حقی کو نشان داد آن نگار عشق ماند
آن نی کج گر ز نای نینوایی رفت رفت

آن سبویی کان نشان جاودان دارد خوش است
غم چو از یاد خمار با یاد نایی رفت رفت
  

۱۳۹۸ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

23 April 2019



چنین غزل که جهانی به گرد آن گردد
چنین غزل که جهانی به ساز آن گردد
خمار حافظ و حافظ خمار از آن گردد
در این سراب بدیدم که مرده جان گردد
حدیث عشق چو آیینه در جهان گردد

23 April 2019 تولد خمار


ز رمز قافیه ها اینچنین که درسازم
حدیث عشق نوازم ز توست آوازم

 رمق ز بادیه ها سرکشیده ام سرخوش
جهان ز عشق بسازم که مست پروازم

ادیب حق بشدم در دمی که فرمودی
ز رمز نام تو در سرزمین پر رازم
     
ز پیر عشق بیاموختم به شاگردی
به عشق ورزی واژه ترانه میسازم

هر آنچه دیده ام از سوی چشم حق بوده است
دهان من ز تو و لاجرم به ابرازم

نبود راه بجز سوز دل به هجرانت
که سوخت سر به تمنا و رست آن سازم

فغان نرگس و سنبل چو بر دلم ره یافت
زبان بداده ام و خامشی ز آغازم

چو خلق نابلد درک رنگ بیرنگیست
خمار عشقم و ره نیست جز به اعجازم

۱۳۹۸ اردیبهشت ۱, یکشنبه

21 April 2019



امروز شاهدی ز ازل نامه ها نوشت
سنبل حدیث عشق ز دیوانه ها نوشت

منت گذاشت هر که ندانست و قصه خواند
بیدل خمار از می و پیمانه ها نوشت

فرهاد ناشکست دگر سنگ بی امید
شهرام از شراره شهنامه ها نوشت

پرواز عشق بر در افسانه ها رسید
شمعی ز بال نا پر پروانه ها نوشت

منطق چه واژگون و ارسطو ز حق بگفت
دلبر برفت و دلشده از ناله ها نوشت

دیوانه محتسب شد و دلدار نابدید
مجنون ز منظر حسب لاله ها نوشت

رهبر ز راه گم شد و دلها ز گریه سوخت
شیطان روانه شد چه ظفرنامه ها نوشت

بهزاد رنگ زار ز عناب برگرفت
با یاد حق بجست و ز دروازه ها نوشت



3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...