۱۳۹۸ اردیبهشت ۷, شنبه

27 April 2019


مراد خوشدل من کو به سر هوا دارد
به راه عشق نرفته ره غزا دارد

شراب رحمتی از جان ما گرفت و برفت
به قطره ای شده پر، قبله جدا دارد

سخن ز عشق بگفته چو بلبلی ز رضا
چه سود، سجده بر آن رهبر گدا دارد

هرانچه قافیه ها دادمش ز احسانی
به سر شنید و بدل درد بی دوا دارد

دلم شکست چو در اوج خصم و بی مهری
چه گویمش که نشانی ز توتیا دارد

هر آنچه سعی بکردم به ناز باد صباست
چه کرده ام که به من اینچنین روا دارد

سروش حق و نگهدار عالم ملکوت
شفاعتی به دل پر جفای ما دارد

هزار بار بگفتم که جانم ارزانیست
فغان که جلوه ز نام نگار ما دارد

خمار چون که بدیده است نابعهدی دهر
بگوشه زیست و منت بسر خدا دارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...