۱۳۹۸ اردیبهشت ۸, یکشنبه

28 April 2019


ز جان بدیده ام این مردم نقاب زده
خزان معرفت و پیکر گلاب زده

طمع چو حکم خدایی به شمع مجلس راند
جهان بسوخت ز آن خلق خود به خواب زده

جماعتی که بزور رساله شد عارف
نبینمش بجز از عاشق حساب زده 
نتیجه نیست بجز عارف کتاب زده

شعور قافیه ها ورد گوش ناشنوا 
امان ز آن شرر جهل رنگ و آب زده

به جهد و بازو و زر ترسمت رهی نبری
به جهد و بازو و زر راه ترسمت نبری
به جهد و بازو و سر خانه ترسمت نرسی
به گل نشست هر آن مرکب شتابزده
 
شکایت گل و بلبل ز گوش خلق نهان
جز انکسی که دمی بر شراب ناب زده

در این میانه که تنها دلی پیام آرد 
درود بر دل پاکی که خود به آب زده
درود بر صنمی کو دلش به آب زده
  
خمار گم شده در نا شمار راه علا
ملول گشته ز این باور سراب زده
ملول گشته ز این ساز ناصواب زده

ندیده بی نفسش جز ره سراب زده
ملال نیست بجز ناره سراب زده


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...