این قمر بین که چه گردد به تمنای زمین
نوبتم بین که شده غرق معمای مهین
قمری کو رخ خود از پی شمسی است به تاب
بین که چون برده دلم از سر آن شمس ثمین
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر