هر کسی عشق به مقیاس خود بداند و بس
مرغ در دام نای عشق نابخواند و بس
سینه میسوزد هرکه دلبرش به دام بدید
شبانه آسمان چه بی ستاره داند و بس
سر نفهمید و مکتبی نثار عاشق کرد
عاشق آن خواند و شمس رب خود بنامد و بس
روزن عشق ره به چه چو یافت گل رویاند
ز آن به یوسف چه دیده جان بتابد و بس
شهچراغی به گردن خری چو همرهشد
عاشق آن شمس دید و سوی آن بتازد و بس
شراب قند ره به خم چو یافت خمر نشد
ولی خمار آن شراب ناب خواند و بس
ای خمار آنچه بر تو راه عشق را بنمود
اوست کو اسب دل بسوی خانه راند و بس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر