ذکر حلوا کی دهان شیرین کند
نام دارو درد را تسکین کند
شهر کوفه کو علی را وعده داد
ساکنانش را خدا کفاره داد
هر سرشتی کو ز ما دردی خرید
پشت ما خالی بکرد و دل درید
موبد اعظم که غم هموار کرد
غفلتی کرد و دلی بیمار کرد
تا به کی دنبال درد اعظمی
گردی و چینی شکسته بند زنی
کی بگیری درس حق و زندگی
تا که هستی بنده خود بستگی
بند از هر جا که در کارت بشد
دان که رحمت ره به محرابت نشد
عشق بی مستی کدامین عشق شد
شاهد هستی چرا بی عرق شد
پا نه از جا بر شو و پرواز کن
بند کن از پا و عشق آواز کن
تا به کی کوفه نشینی هر دمی
هی علی جویی و از ما دم زنی
وقت بر ما و توی عاشق گذشت
دل فدای وعده دیدار گشت
وعده ما شد به آن فردا که نیست
کی بداند عاشق و دلداده کیست
عاشقی دارد بهایی بس گران
گر که خواهی اسمعیل ده آن ستان
آن چراغی کو به جان نوری دهد
آن ستان گر چشم سر کوری دهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر