۱۳۹۶ آبان ۲۴, چهارشنبه

اولین غزل

 كليدي تو مرادي تو نگين تاج شاهي تو
ولي من از مريدي ات همي چون برده ميگردم
  
چراغي تو پناهي تو نشان بي نشاني تو
منم آن طفل حيران بر سر كويت چه میگردم
   
چراغ شام تارم باش، كليد باب يارم باش
دعاي خير راهم باش كه آن را آرزومندم
  
طبيبي و مريضم من، تو هوشي و بهوشم من
شفايت را به جانم ده كه در بستر چه پر دردم
   
منم مست و تويي باده، به جان يار دلداده
بريز بر من شراب كهنه كز بويش چه دلتنگم
   
رضاي تو، رضاي او، تو منجي و براي او
كه من در اين بيابان رهروم قصد خطر كردم
   
اميدم باش، نويدم باش، سپهسالار، اميرم باش
كه من در كارزارم سر بدنبال عدو كردم
  
لغت باش و قلم باش و برم جان سخن باش
معاني از برم خوان كه من آن امي سرمستم
  
صبورم من، سبويي تو، تو رود و آب نابي تو
سرابم پيش رو و بس پریشان در پي بندم
  
تو شاه مهربانان باش برايم جان جانان باش
كه دل پردرد دارم بشنو احوال دل خسته ام
  
شبان و رهنمايم باش تو در اوج جهانم باش
كه من گمراه و نابينايم و راهت چه دلبستم
  
رهايم كن، غلامم كن، تو شاه نوكرانم كن
من آن دلبسته خوابم به بيدار تو دلبستم
  
زمينم تو، زمانم تو، رهايي از تضاد از تو
من آن كثرت رهم در راه وحدت بس که در رنجم
  
حبيبم باش و پيرم باش، تو خورشيد اميدم باش
كه اين ره تار و من از تاري ره بي تو ميترسم
  
گل پر رنگ و بويم باش، تو آن ديدار كويم باش
من آن بي بوي بيرنگ و سر كوي تو مي لنگم
  
همه سر وصال از تو، رموز كبريا از تو
به حيراني تو بگشا رمز كه من پشت در بستم
  
صفايم باش، وفايم باش، نظام كائناتم باش
كه اندر اين هياهو من چه مبهوت و چه سر مستم
  
جفا از من و مهر از تو، همه شور و شرر از تو
كه شوري در دلم دارم ولي درگیر بنبستم
  
لباسم باش، مرامم باش، تو شمس و عشق و جانم باش
كه در اين معركه با عشق من الكن دهان بستم
  
ندايم ده، صدايم ده، همي جام جهانم ده
كه من از بينوايي در عذابم ول چه بيرنگم
  
جلالم من، جمال از تو، مرادي و كمال از تو
تو شمس و من چه بي شمسم همي دوار و سرمستم
  
نشاني تو، كماني تو، كليد كبريايي تو
من آن گمگشته تيرم کز پي ابروي تو گشتم
  
صدايي تو، شجاعي تو، شفاي درد جاني تو
بده آن نوشدارويم كه سهراب تو ميگردم
  
سليمي تو، سلامي تو، جمال بي مثالي تو
سليمي را بياموزم كه من از درد دربندم
  
نيازم تو، نمازم تو، به شب در خواب نازم تو
بيا عشوگرم باش از براي عشوه ات مستم
  
سرايم باش، برايم باش، تو ريسمان دامم باش
كه از انسانيم خستم سركوي تو بنشستم
  
خيالم باش و بالم باش، پر پرواز بازم باش
كه از ارض نااميدم من بر آن اوج فلك جستم
  
هبل باش و الهم باش و زلف يار غارم باش
كه من بي رب و دلخستم دلم را بر قضا بستم
  
جميلم تو، جمالم تو، رضاي مصطفي از تو
نداي دلفريب سرده كه من فرنوش دلسردم
  
غزل از من، هنر از تو، مثال بي مثل از تو
ملول از بي هنر گشتم، دخيلي بر درت بستم
  
تو حافظ باش و رومي و سنايي، انوري، حلاج
به نظمت من چه بي نظمم چه ترتيب قضا بستم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...