ملايك بر سرم حاضر بگشتند
گلم را شكل دادند و سرشتند
بكندند فكر را از من ببردند
سرم بی فكر، دل آسوده كردند
ببردندم مرا بر گرد گردون
كه اينم چيست, آن چيست و همي چون
مرا آويختند، بر دار كردند
دلم را پر ز عشق او بكردند
سرم را هم ببردند بر سر دار
تو بشنو از من اين، ای جان سردار
تويي پادشه و دولت ز جان است
نوا از توست درمانم همان است
سر مستت ببالا و يقين باش
تويي فرخنده بی پروا، وزين باش
تواي شيرين ملك دين و ايمان
ز مستی خوان نمازت از بر جان
بدان در اين نبرد حق و باطل
ملايك را بفرمان تو فاعل
شنو از این من مسکین چنین پند
تويي بر هر ملك سر اي خردمند
تويي بايد كني از خواب، بيدار
به همت به مناجات و سر دار
به همت به مناجات و سر دار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر