۱۳۹۶ آبان ۲۶, جمعه

اولین مثنوی

ملايك بر سرم حاضر بگشتند
گلم را شكل دادند و سرشتند
   
بكندند فكر را از من ببردند
سرم بی فكر، دل آسوده كردند

ببردندم مرا بر گرد گردون
كه اينم چيست, آن چيست و همي چون

مرا آويختند، بر دار كردند
دلم را پر ز عشق او بكردند

سرم را هم ببردند بر سر دار
تو بشنو از من اين، ای جان سردار

تويي پادشه و دولت ز جان است
نوا از توست درمانم همان است
‌‌
سر مستت ببالا و يقين ‌باش
تويي فرخنده بی پروا، وزين باش

تواي شيرين ملك دين و ايمان
ز مستی خوان نمازت از بر جان

بدان در اين نبرد حق و باطل
ملايك را بفرمان تو فاعل

شنو از این من مسکین چنین پند
تويي بر هر ملك سر اي خردمند

تويي بايد كني از خواب، بيدار
به همت به مناجات و سر دار


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...