تو شاهد باش اگر فردا شوم مجنون
گناهم عشق بي عقل است، پي پيمانه ميگردم
بسان بارش باران به روي موج نيلي گون
درون بطن دريا محو بی باکانه ميگردم
تو را من بين راه کعبه و بتخانه ميجويم
چنان زوار فرسوده بدور خانه ميگردم
به سان کافري بي رب و عاقل در پي رويت
شبانه در مسير اختر سوزانه ميگردم
بسان يك سلحشور بدون خود و سرنيزه
ميان کارزارم من ولي مستانه ميگردم
بسان عيسي نصرانی آن مصلوب تن زارم
مثال جثه حلاج به روی دار ميگردم
زبان سرخ و عقل سبز کار من نيامد چون
دل اندر سينه بيتاب است و من ديوانه ميگردم
بدنبال تو صدها جان بدر کردم در این گیتی
که اندر رمز هستي در پي راز تو ميگردم
گدايي تبسم ميکنم از تو دلم خرسند
ندارم غم ز دشواري بره شادانه ميگردم
اگرحافظ و رومي، گر ابوسعدم شود کافر
کماکان بي شك و ترديد ز تو رندانه ميگردم
هزاران توي هستي را نورديدم به اميدت
بسان مست بي عقل از پي ميخانه ميگردم
من آن پيغمبرم مجنون که از شوق وصال تو
زنم بر کوس بي ربي و مشتاقانه ميگردم
ندارم غم که سازند از من آن اکوان ديو شر
چرا کز شور ديدار تو من افسانه ميگردم
اگر پروانه پر سوزد به نزديکي شمع تو
شوم من پر به اندام و پر پروانه ميگردم
توسل جسته ام بر کوه و دشت و بر بيابانها
به درياي حقيقت من چه ملاحانه ميگردم
اگر ساقي دهد از کف پر پيمانه غم نايد
چرا من از شراب تو، پر پيمانه ميگردم
اگر قاضي شود جاني و يا جاني شود قاضي
شوم من طبل غازي اصوت، جانانه ميگردم
چو پيري درپي اکسير برنایی نفس سوزم
به دنبال دم عيسي در ميخانه ميگردم
چه غم دارم که اسطرلاب زند قرعه بنام من
به سختي تشنه تيرم پي سرنيزه ميگردم
تو را من بي مکان و بي زمان جويم به گمراهي
هوايم وحدت است و بي تضاد علامه ميگردم
من آن فرهاد بي رشکم دلم دريا سرم خالي
براي شادي خسرو همي آواره ميگردم
چو نابينا شوم از لا الي الله نيست بر من غم
شوم کن فيکون، در دم ره صد ساله ميگردم
تومشفي هزاران دردمند و من دلم پر درد
گرفتارم به فرهادي و دلدارانه ميگردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر