۱۳۹۶ آبان ۲۲, دوشنبه

عاشق خاموش

من اگر خاموشم
روحم ازعمق تناسخ به فغان
تن من گر اینجاست
جان در بطن جهانهای موازی دارم
و چه سرگردانم
به امید روزی
که توانم سر کویت برسم
و نشینم به تمنای زیارت
و رکوع پیچک
روی دیوار گلی
این ندا میدهدم
صبر باید کردن
صبر بسیار بباید کردن
بردباری به قیاس طرار
از برای سرقت
صبر صید مرده
از بر خفتن دام
صبر دشت تشنه
از برای باران
شایدم بیشتر از صبر جلال
ز بر گرمی شمس
یا که شاید بیش از
کوفتن یک عمر سنگ
به مثال فرهاد
یا بسان صبر بر آزادی
ز بر غاشیه و روزی صد هزار سال
در همین اساعه
دل من صبر ندارد لکن
من اگر خاموشم
عشقم از خاموشیست
گریه ام از غم نیست
دلم از سادگی عقل حکایت دارد
عشق خاموشیست گاهی
عشق گاهی چه بسا
آرزو، به خموشی دهی شعله ور است
عشق گاهی تماشای طفلی است نحیف
که سرانگشت تعجب به دهان میگیرد
عشق حکم است به دانستن اسرار زمین
شایدم
فهم یک نسل کشی است
جنسش از جنس کمان آرش
عشق آگاهی به تمام اسرار هستی است
عشق تجلیل وجود است
چه بدانم شاید
عشق پرواز پر شاپرکهاست
یا شتاب دل مجنون برای لیلی
یا که ته جرعه مست
یا میمونی بوم
یا که وابستگی مرغ به قفس
و در این هنگامه عشق آموخت به من
که چه زیبا جغد است
هنر است تنهایی
و چرا میگویند
همخوابگی شبنم با برگ قباهت دارد
یا چرا، رقص قاصدکان در باد بهاری
کراهت دارد
آسمان میغرد
و به من یاد میارد
که بدانم چه غباری هستم
در میان هیاهوی کویر
و قسم
به تمنای
نیلوفر آبی به خرد
عشق آن قطره خونی است که از بال کبوتر بچکد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...