۱۳۹۶ آذر ۱, چهارشنبه

22 Nov 2017

بیا ای شمس من ای عشق دیرین
بیا پر باز کن من از تو بی دین

عقاب من تویی، تو میتوانی
ز تو من میروم تا آسمانی

بدون تو منم آن بال سوخته
منم آن کو دهانش را بدوخته

منم سرد از پی خورشید رویت
منم آشفته حال طلوعت

طلوعی کن تو بر من ای دل و دین
تو گرمم کن به نورت شمس شیرین

به خاموشی تو هر زهری توانی
کنی خنثی به شیرینی جانی

شفای درد جان من تو هستی
تو آن باشی توانی من برستی

برایم تو همی هستی در دل
چه باشم در بیابان و چه منزل

تورا بس خنده هایت آرزویم
دلم آتش گرفته کز تو دورم

ولی با مرهم تو در دلم باز
توانم می‌کنم با آتش این ساز

کنم صبری که تا روزی توانم
بر آغوشمت همی بر ميفشارم

بدان عشقی است بر آن درد مرهم
اگر یابی نشانش عاری از غم 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...