آنی (آن دم) که عزیزی به قضا رفت ز این دست
این بازی حق برد مرا تا ته بن بست
ناخقته به این دام نیفتاد و بفهمید
هر دست بدادن قدمی شد به ره مست
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر