زمانه خواست مرا این زمین چه ساخت مرا
ز حکمتی دلم آزرد و سر شکافت مرا
رخم ز زخم فراوان توان خنده گرفت
چو لب به خنده برآورده ام شناخت مرا
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر