دیده ها تر میشود دم واپسین
من چه هستم چیست این نام سمین
قرعه وارستگی بر دل نشست
تا به کی گردم بدنبالش متین
من به انسانی نوایم راه نیست
تا به کی گردم پی آن همنشین
درد ناهمبستگی در سر بشد
دل بدادم جزء ول باشد کمین
میروم اندر پی آن خیر ره
تا که سر دارم بدار آن ثمین
درد انسانی چو از تن باز خاست
میسپارم من به آن یار معین
گر ندارم من توان ره در فنا
بر مرا زین جسم درمانم چنین
طوطی دل گشته ات گشتم چرا
دامنم پاره است و گشتم این مهین
شوکران گشته نیازم روز و شب
تا به کی دادم نشاید بر زمین
این خمار همدرد خواهد بی دوا
بل بفهمد درد در این واپسین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر