۱۳۹۸ آذر ۲۵, دوشنبه

16 Dec 2019


حال بیحالی برایم باز شد
جمله گیتی با دلم همراز شد
 
من نه انسانم ندانم این جهان
خواه انسانی به جانم آز شد
 
سوزم از نادانی این سرزمین
درد دارم در تنی کو ساز شد

نا بدارم خلق را فهم بیان
از زمانی کو خزانی باز شد
 
درد بیدرمان بجان آویختم
حال من از آن چنان شهناز شد
 
بس بگشتم من به رد همنشین
ول نجستم جان چه بی انباز شد
 
دردها خالی شد از حلقوم شق
این بشد کو راه حق آغاز شد

نور گشت این دل ز تن پرواز کرد
آشنایی با دلم مهناز شد

کس صدایم نازند در این زمین 
کار من پایان در این پرواز شد

ای خمار از دل چو عشقی میدهی
عشق ده بر آنکسی غمباز شد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...