۱۳۹۸ تیر ۱۷, دوشنبه

8 July 2019



منم و خیال ماندن به چنین جهان هستی
که تو در خیال خوابی به جهان من نشستی 

من اگر طبیب دردم به ندای او بچرخم
که خودی ندارم از روز فنا و حال مستی

اگرم به خیر بینی به خودت صفا ببینی
که اگر جز این ببینی ره مرشدان ببستی
که جز این به دور خود گشته و در به خود ببستی
 
بخودم بگفته ام باز که دهان ز حق ببندم
به تو ای شفای جانم اگر از خودت نرستی

سخن ‌طلای سعدی نه برای تو وصال است
که ندا به تو از آنست که ز جان و دل پرستی
که چنین نوا ز آنست که به منبرش نشستی

خودت از میان بر انداز و ز دل نظاره گر شو
اگر ای خمار خواهی گذر از فراز و پستی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...