ای شاهد غزل که دعا میفرستمت
از فرش تا به عرش خدا میفرستمت
از خانه تا به خوان خدا میفرستمت
گر گوش دل به صحبت جانان فرا دهی
خوانم به رای نی به نوا میفرستمت
شب چون که ماه بر سر تخت فلک رسید
از ساغر غزل که چه ها میفرستمت
این راه گرچه سخت به یاران حق گذشت
غم نیست همسفر چو صبا میفرستمت
غم نیست وعده ای ز هما میفرستمت
در خلوتی که دل به فراسوی جان پرید
شاهد شو و ببین به کجا میفرستمت
این قرعه نام ما زده در این دیار باز
دل را ببین نپرس چرا میفرستمت
سر زیر ای خمار و ز قلبت ببین که چون
از وحدت و فنا به بقا میفرستمت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر