ز خودت چنان که جستی به رضا و دلپرستی
به امید اوج مستی که ز این میان برستی
صدم و هزارباران به صلات و سجده واران
برسیده وقت باران و تو دیده ات ببستی
ز کدام قبله هستی؟ که ز جان و دل پرستی؟
ز شهی کرم بخواهی و دخیل بنده بستی
در فیض و لطف یزدان باز باشد ای به از جان
به نشان ز جان رندان که دری به من نبستی
به خیال لطف یاران شده دل ستاره باران
چه کنم به باد و باران وجنات من شکستی
اگرت ز دل نبینند و ز عقل خرده گیرند
به همان دلان که هستی خوش و پر طرب نشستی
سر هر قصیده منشین ز جفا و جور شیرین
تو ببین خمار مسکین به چه منبری نشستی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر