درد ما عاشقی و دلشده از جان بگذشت
داد منبر به دگر از سر هر خوان بگذشت
مسند و خانه به دنبال نی انداخت به چاه
نی زد و سرخوش و دیوانه و خندان بگذشت
شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر