۱۳۹۸ فروردین ۷, چهارشنبه

27 March 2019


حافظ این نا که زتو بر تن مسکین آمد 
نای عشق است که از داور دیرین آمد 

دربدر گشته ام از روز ازل در ره دوست
جان رها کن که دل از ساغر شیرین آمد 

رحل بربسته ام از مملکت بی هنران
اوست آن رهبر دل، بلبل بی دین آمد 

مشک نادیده ام از وقت طلوع ملکوت
خرقه برکن که تمنا به شیاطین آمد 

دود خورده است هر آن رهرو بی همت حق
چشم بگشا که مهنا به فلسطین آمد 

چهره عشق بدیده است هر آن سالک حق
فلق روی تو اندر شب غمگین آمد 
فلق روی خوش اندر شب غمگین آمد 

شرح دلتنگی ما ره به کتابی نبرد 
مرغ دلداده بداند که چه آیین آمد 
طوطی دل  به فغان از سر مسکین امد

آنچه دل در ره پر تاب خرابات بدید 
آن شرابی است که چون خون به شرایین آمد 
آن شرابی است که در جام بلورین آمد

چونکه بهزاد گذر کرد ز احوال الیم 
فصل پرواز دل و سرمه مشکین آمد

چونکه بهزاد شنید آن خبر از حافظ حق
فصل پرواز دل و سرمه مشکین آمد
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...