این غلامان که حلقه در گوشند
چون مترسک خموش و بیهوشند
سحر با نام حق چو در شکنند
از شراب تو مست و درجوشند
عارفانی به غایت هوشند
عارفانی بحق و درجوشند
تو که از بیم خودت ناله و نفرین داری
دل بدور و بسرت راوی بی دین داری
گر که اگه ز رموز ره مرشد بشوی
مستی از حس حضور و می شیرین داری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر