۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

19 Feb 2019



این حال من شایسته شد تا با تو دلداری  کند
دیوانه ای دلخسته را راهی به بازاری کند
 
هرآنچه خواندم در نهان پاشید در ذهن زمان
پیغمبری از بیم جان رقصی به درباری کند 
 
شاهد به هجران خدا در سر بدور از کبریا
همخانه گشتم اشقیا تا فهم غمخواری کند 

شوریده از یاران حق  آماده تا نای فلق
پیوسته با پیمان حق تا عشق سرداری کند

 در دم اسیرم کرده ای رد اثیرم کرده ای
خم در مسیرم کرده ای مستی مگر یاری کند
 
این شور و حال وصل ما بیهوده گشت از فصل ما
خواهم نورد این فصل ما گر او مددکاری کند
 
سرگشته سر سخن در سر نیازم بت شکن
فارغ ز دام اهرمن گل رستن از خاری کند

دردانه راهت شدم آن یوسف چاهت شدم
شاهد به رندانت شدم باور مگر کاری کند
 
 در عالم معناگری چون سنگ ول با دلبری
بوسه زنم بر جوهری کو در دلم خاری کند

آشفته گشتم بی سبو صحرا بکردم جستجو
دنبال آن چاهی که او  زان قصد بیداری کند
 
با او شروعی کرده ام با تو طلوعی کرده ام
جارو فروعی کرده ام تا رحمتی جاری کند
 
حافظ بیا یاری بکن عشقی بدل  جاری بکن
شاید که نامت بینظر دل را ز غم عاری کند

بهزاد در سر پیش رو رفته حیا و آبرو
آن مصدر آیینه خو رخ را چه انگاری کند
 
بهزاد در دل باوری غافل مشو درمانگری
کو از سر خنیاگری در دل چه معماری کند 
   


در دل به باغی گشته ام در سر چلاقی گشته ام
همچون الاغی گشته ام چون اسب عصاری کند

در سر غلام خسته ای در دل پناه بنده ای 
نازم خراب خفته ای کو قصد بیداری کند
  
در سوگ‌ دلبازان به ناز شکرش بدارم در فراز 
دردم بشد از سر و راز کو پرده برداری کند
  
دیوانه ناباوری در خدمت خنیاگری 
شرمنده از آن داوری کو ره نشان جاری کند




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...