کوله ام خالی شده، آزم به بیداری شده
نیست تابم، خسته ام، دردم ز بیراهی شده
تشنه ام ،آبم بده، آن مرده ام، در گور و خاک
کار من هر روز و شب ناله است و بیماری شده
چرخه های زندگی در بر بکردم سوی شمس
بارها چرخیده ام، نایم ز او خالی شده
رومیانی بس فدا گشتند و در شرمم از آن
راه آزادیست نعمت، واسفا بازی شده
کوله خالی ببستم، عزم دارم بر سفر
خلعتم پاره است و جانم سوی عریانی شده
آنچه در آیینه دیدم، سمت و سو دادی نشان
شمس عاقل من نجویم، عقل ویلانی شده
عقل نادارد توان ره گشایی بی خرد
دل ببین کو بس قیامتها کند، واصی شده
چاه عشقت ته کشیده سوز دیگر من بده
پیشواز درد تو گشتم، دلم عاصی شده
نثر ناگویم به وقتی شعر تو باشد روان
لال کن پمن را اگر حرفم ز تو خالی شده
سعی بر بهزادی و نیکی بکردم هر دمم
کم بود، ول که چه عالم، غرق غمازی شده
قسمت دوم روز ۸ آگوست
من بدور از یار و خسته، دو زنم تا عرش او
اهرمن ردم بکرده، قصد خونخواهی شده
در میان خیل یاران همدلی و همزبان
آنچنان عجزی ز درک شعر تو جاری شده
من بنازم آنکه داند و تواند خامشی
کام بر بستم به وقتی عشق تو حامی شده
سهم من از دور گردون اینچنین گشته نماد
من گلویم بسته شد راهم به ویرانی شده
سر به خدمت بسته و خواهم روانه بر سفر
زندگی بیتو چه ننگ است و دغلکاری شده
من فدای یک رخ مهتاب تو گشتم به عشق
جمله درد و رنج بختم گشته و زاری شده
ما لجام سر رها کرده چه میدان خالی است
این سر خیره بر اندامم بسی شاهی شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر