۱۳۹۷ شهریور ۸, پنجشنبه

30 Aug 2018



ما ز ایل و خاک و مهتاب و درم دل کنده ایم
خال لب دیده ولی در پیچ مو گمگشته ایم
چاه بی آبیم و لب پر نقش از دوری زتو
در پناهت گشته ایم از بسکه دل بشکسته ایم
 

 
آنکه درویش نفس خسته ز دجال شناخت
محو معشوق شد و جوهر اقبال شناخت
هست در کرده و ره سوی فنایی بنمود
در زمین زیست ولی حال ز احوال شناخت
 

 
نفسی نیست به من، داغ به این سینه گزاف
گشته رویا پر شیطان و سرا پر ز شکاف
دور دیوانگیم طی نشده در حرجم
اندر این معرکه مشغول سماعم و طواف
 

 
ما بر رخ تاریخ شده، شاهد خلقیم
معمار نبردیم ولی دشنه به حلقیم
بعد ملکوتی بنماییم چو خواهی
مجنون تماشای رخ و مکنت حقیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...