۱۳۹۷ شهریور ۸, پنجشنبه

30 Aug 2018



ما ز ایل و خاک و مهتاب و درم دل کنده ایم
خال لب دیده ولی در پیچ مو گمگشته ایم
چاه بی آبیم و لب پر نقش از دوری زتو
در پناهت گشته ایم از بسکه دل بشکسته ایم
 

 
آنکه درویش نفس خسته ز دجال شناخت
محو معشوق شد و جوهر اقبال شناخت
هست در کرده و ره سوی فنایی بنمود
در زمین زیست ولی حال ز احوال شناخت
 

 
نفسی نیست به من، داغ به این سینه گزاف
گشته رویا پر شیطان و سرا پر ز شکاف
دور دیوانگیم طی نشده در حرجم
اندر این معرکه مشغول سماعم و طواف
 

 
ما بر رخ تاریخ شده، شاهد خلقیم
معمار نبردیم ولی دشنه به حلقیم
بعد ملکوتی بنماییم چو خواهی
مجنون تماشای رخ و مکنت حقیم

۱۳۹۷ مرداد ۱۴, یکشنبه

5 Aug 2018


کوله ام خالی شده، آزم به بیداری شده
نیست تابم، خسته ام، دردم ز بیراهی شده

تشنه ام ،آبم بده، آن مرده ام، در گور و خاک
کار من هر روز و شب ناله است و بیماری شده

چرخه های زندگی در بر بکردم سوی شمس
بارها چرخیده ام، نایم ز او خالی شده

رومیانی بس فدا گشتند و در شرمم از آن
راه آزادیست نعمت، واسفا بازی شده

کوله خالی ببستم، عزم دارم بر سفر
خلعتم پاره است و جانم سوی عریانی شده

آنچه در آیینه دیدم، سمت و سو دادی نشان
شمس عاقل من نجویم، عقل ویلانی شده

عقل نادارد توان ره گشایی بی خرد
دل ببین کو بس قیامتها کند، واصی شده

چاه عشقت ته کشیده سوز دیگر من بده
پیشواز درد تو گشتم، دلم عاصی شده
 
نثر ناگویم به وقتی شعر تو باشد روان
لال کن  پمن را اگر حرفم ز تو خالی شده

  سعی بر بهزادی و نیکی بکردم هر دمم
کم بود، ول که چه عالم، غرق غمازی شده

قسمت دوم روز ۸ آگوست 

من بدور از یار و خسته، دو زنم تا عرش او
اهرمن ردم بکرده، قصد خونخواهی شده

در میان خیل یاران همدلی و همزبان
آنچنان عجزی ز درک شعر تو جاری شده

من بنازم آنکه داند و تواند خامشی
کام بر بستم به وقتی عشق تو حامی شده

سهم من از دور گردون اینچنین گشته نماد
من گلویم بسته شد راهم به ویرانی شده

سر به خدمت بسته و خواهم روانه بر سفر
زندگی بیتو چه ننگ است  و دغلکاری شده

من فدای یک رخ مهتاب تو گشتم به عشق
جمله درد و رنج بختم گشته و زاری شده

ما لجام سر رها کرده چه میدان خالی است
این سر خیره  بر اندامم بسی شاهی شده

۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه

2 Aug 2018


این بار گران است بمن، پشت خمیده
آتش به وجودم زده، جانم طلبیده
 
من خسته ز اصحاب بگشتم، چه خموشم
آندر سر گورم چه بسی لاله دمیده
 
سرد است تنم از شک و تردید نگارم
شیطان چو تننده بدنم تار تنیده
 
فریاد بدارم ز دلم، شمس، تمنا
نالم ‌بشنیده و ز دنیا نبریده
 
پرواز بکرده به پی یار خوش آهنگ 
بر قله معبود و بنامش نپریده
 
صد بار شرابی به برش داده ز رحمت
افسوس به دروازه مستی نرسیده
 
ره سوی خدا کرده ولی بیرخ نورش
راهی به خرابات شده، خانه ندیده
 
این بار هزارم شده کو ره بنمودش
بگذاشته ره را وچه ناره بگزیده
 
ناشکر شده وه که چه کاهی بستاند
شرم است که این درگران مفت خریده
 
تردید بکرده به پناه غزل خلق
هرچند که یارش به تب و تاب بدیده
 
این ره نتوان رفت به تنها و به تردید
فرسوده شدم بسکه به گل خار بدیده
 
آرش شده جانی به کمانش بنهادیم
هیهات که تیری ز کمانی نجهیده
 
بهزاد شد آن آینه، آن نیم وجودش
از لحظه دیدار، توانا، نه بدیده
 
آن نیمه بیدار بنالد چو ببیند
آتش به بنا و فر و کاشانه رسیده
 
صد شاهد ره داد به خواهش و به حیرت
آیینه بدیده ست و نهانخانه گزیده
 
سر نیست توان درک می و باده ‌و ساقی
من را تو نیابی بجز از باور و دیده
 
مه را چو منجم، تو بخواهی که بیابی
تسلیم خدا شو ز دل و دال عدیده
 
آن بیسر مسکین که نگاری طلبیده
با یار به آن عالم بالا بپریده
 
آنکس که ز این عالم پایین بریده
ناچار به آن عالم بالا بجهیده

3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...