۱۳۹۷ مرداد ۸, دوشنبه

30 Jul 2018


من نوکر(آبی بدهم گلی) آن گلم که بویی ندهد
آبی بدهم گلی که خاری بدهد
خادم شوم آنکس که جوابی ندهد
گر ارض همه پست تر از خاک شود
عاشق شوم آن شقی که عشقی ندهد
اشرار خرم بجان و عشقی بدهم
  

 
من تا به زحل پریده پر سوخته ام
اسرار ازل بدیده اندوخته ام
در رهگذر از مرز مکان تا به زمان
بس نابسزا شنیده لب دوخته ام
من مرثیه خواندم و چه لب دوخته ام
 

 
این سر به خدایی چه قضاوت بکند
از وادی عشق ترک ساحت بکند
من در عجبم ز حکمتت ای ساقی
حیران شده ام ز حکمت یاور دوست
دل بین که به نور عشق رحمت بکند
 

 
شرمنده ام آن بدی که کس من کردم
بخشیده ام آنچه خود به هر من کردم
خلق تو چو آیینه خود دانستم
هر آنچه که خلق کرده آن من کردم
 

 
کافی است به تا کی بکنی مرده پرستی
عاقل شده، قربان بکنی عالم مستی
بی عشق نیابی تو مگر بال بسوزی
شهر ملکان گردی و خلقش بپرستی



۱۳۹۷ مرداد ۴, پنجشنبه

26 July 2018


من بنام دل معشوق گذشتم بگذر
در پس آینه ها نور بگشتم بنگر
 
بس سوالات بکردم ز سر حیرانی
قفل هایی به رهایی بشکستم بنگر
 
سر به محراب رخش داده ام و آزادم من
دل ز هرآنچه بجز اوست بشستم بنگر
 
 چه قواعد به تمنا بشکستم ز رضا
بس قضاوت شدم و لب نگسستم بنگر
 
آنچه خواندم به اوستا و به قرآن همه هیچ
به همه مذهب و دین پشت بکردم بنگر
 
صد ها بار بخوردم بزمین بی افسار 
شکر بس گفتم و از پا ننشستم بنگر
 
در میان شرر و دیو و همه گمشدگان
من نگارم به فنایی  چه بجستم بنگر
 
در همه کوره رهان هر چه بجستم نابود
عاقبت ذره غباری بپرستم بنگر
 
در به اسرار گشودم به کمان ابروی تو
در بدنبال خود از پشت نبستم بنگر
 
آنچه شری تو بپنداشته ای خیر خداست
جز از آن هر چه دگر دیده ببستم بنگر 
  
آنکه عاشق نشده بس چه قضاوت بکند
دست از عقل و سوالات بشستم بنگر
 
من به دلتنگی تو مرثیه ها خواندم و بس
چه خیالی که هرآن پیش تو هستم بنگر










۱۳۹۷ تیر ۳۰, شنبه

21 July 2018



ما جان بدهیم منت زالو نکشیم
دندان شکنیم منت چاقو نکشیم
از حسرت عشقت نظری باز کنیم
منت ز خدا و شمس مینو بکشیم
آلودگی و تیرگی و شر و بلا
دلوی است که آن به زور بازو نکشیم
 

 
دل یاور ماست چونکه او باور ماست
شمسی به کنار و مهر او داور ماست
عشقش بدل و دایره شد رهبر ما
در یکه سواری سر ما مرکب ماست
ما مست و قلندریم و او ساغر ماست
 

 
ما در طلب دلیم آن بر ما ده
ما خون جگریم و مرهمی بر ما ده
دزدان حقیقتیم فرصت ما ده
ما تشنه لبیم آن سبو بر ما ده

۱۳۹۷ تیر ۲۹, جمعه

20 July 2018



اینهمه نظم الهی چه (نمایی) جهاتی دارد
مستی حق طلبیدن چه بهایی دارد
درک آن عشق بخواهد، چه بهایی دارد

گر دلت در گرو سر بنمایی هیهات
بادلت گر که بجویی تو بیابی ساقی

شرب آگاهی هستی چه سماعی دارد
وصل او خواهم و نازم که سماعی دارد


۱۳۹۷ تیر ۲۸, پنجشنبه

19 July 2018


عشق سوزاند مرا عقل بشد خاکستر
سر حق داد نشانم شدم از خود بهتر
دود خوردم ز چراغی که سرایم بنمود
شهر حق گشته، نجستم من از آنی سرتر
 

 
طاقتم طاق شده سوی مصلا دارم
شربتی ده که بسی حال محنا دارم
شکر گویم به فراقی که به حکمت بدهی
زهر شیرین و بسی منت بنا دارم
 

 
شمس محراب من و آیینه ایمان من
مهر و عشق در سینه و آن مطلع عرفان من
در پناه حق شوی هر دم عزیز جان من
نور حق و آن دلیل وحدت و قرآن من
 

 
نای طوطی بکنم صوت کلاغم شنوند
عشق سر می‌دهم و ناله جاهم شنوند
حرف نامیزنم و ره به خموشی گذرم
در گریبان بگذار دیده ظاهر بینت
حرف نامیزنم و دل به محنا سپرم
نور حق در دل و آن روی سیاهم (سینه چاکم) نگرند
 

 
این شکر گر بدهانم ز نگاهت جاریست
گوش با دل بکن این حرف ز وحشت عاریست
گر سرت از در این معرکه بیرون بکنی)
چشم بر سر چو ببندی و بدل باز کنی
عشق نابیست (صلواتیست) که از نای خداوند بریست (جلیست)ت
 

 
اگر این خلق نمیبیدش این در گران
تو فراموش مکن خلق بشو ناجی آن
حب خلق است تواند برهاند گیتی
آن حبیبی بشو کز خالق آن زاده جهان
 

 
آنکه عاشق شد و دل داد به بازار فنا
گوهری داند و در را نکند خرج بلا
راز دل آن ده که عشقی بدهد خلق خدا
نه به هر کس که کند سر ازل (اثر) بهر جفا  
 

  
من دلت دیده ام و آیینه خود یافته ام
سر رها کرده و دل را به خدا باخته ام
خود حقیری نگرم دل به دلت بازم باز
به خدایی برسم گرچه که چون یاخته ام


3 June 2020

شراب عشق تو نوشیدم و چکارم کرد دلم به عرش نشاند و ز سر نزارم کرد هزار بار بکردم ز عشق توبه به حق که ناشوم به تو عاشق که بس خمارم کرد غلام آن...