درد کشیدم ز جهان تا که به جانان برسم
خرم از آنم که روان گشته چو باران برسم
خام شدم در خم آن پخته شدم درخم آن
غافل از آن سیر گمان زان چه کنعان برسم
تاب بخوردم ز جفا ناله بکردم به خدا
بار گران بدوش دل بلکه به قربان برسم
چرخ زدم چرخ زدم لب به می تلخ زدم
نور شفا به چشم دل شد که بفرمان برسم
غربت تو کشیده ام قافیه ها بدیده ام
درد و بلا چشیده ام تا که ز هجران برسم
قطره جوهری شدم در به دل خری شدم
بهتر و بدتری شدم تا که چو انسان برسم
وه که خمار مستیم محو جمال هستیم
نوبت نای حق بدل گشته که آسان برسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر